شهادت ششمین نور از انوار الهی حضرت امام جعفر صادق (ع) پایگزار مذهب شیعه را خدمت شما و همه ی مسلمین بخصوص شیعیان تسلیت عرض می کنیم .

نوشته شده توسط: Abu-Mehdi

نشر شده در: 25-09-2011

امام صادق (عليه السلام) در نگاهي گذرا

حسادت وکينه منصور راپاياني نبود وشيوه ها وترفندهائي که براي کمرنگ کردن موقعيت امام بکار مي برد مؤثر واقع نمي شد. بدين خاطر شيوه نامردي رادرپيش گرفت و مصمم شد که محرمانه و خائنانه امام رامسموم نمايد.
ازسوي ديگر امام در سالهاي آخر عمر خود شديداً لاغر وضعيف شده بود و به تعبيريکي از افرادي که امام را درآن روزگار ديده بود ازاوچيزي نمانده بود جز سرش، کنايه ازاينکه بدن کاملاً فرسوده ونحيف شده بود. سراسرزندگيش به دشواري وسختي ورنج آفريني گذشته بود. ودرسالهاي آخر عمربر ميزان محدوديت واحضار وتهديد او اضافه مي شد که اين خود بر خستگي ورنجش مي افزود.

تحقير واتهام
گاهي منصور براي شکستن عزت خدادادي امام، او را تحقير مي کرد و به او مي گفت برخلاف تصوّر عامّه تو داراي چنان شأن و موقعيتي نيستي. مردم درباره تو خيالات واهي دارند وگمان مي کنند تو اول شخصيت دنياي اسلامي ولي اين چنين نيست…
البته امام دربرابراو، آنجا که جاي گفتن حق واعلام موجوديت بود فرو نمي ماند. روزي دربرابر تحقيرش فرمود: من شاخه اي ازشاخه هاي درخت پربار رسالتم، پرورده شده دردامان فرشتگانم، مشعلي ازمشعلهاي فروزان وستاره اي درخشان ازستارگان روشني بخش آسمان ولايتم و…
گاهي او رامتهم مي کرد که تو قصد خريد اسلحه وآشوب عليه من را داري، مي خواهي عليه حکومت من بلوائي برپاکني، مي خواهي مردم را عليه من بشوراني، تو درصدد جمع آوري پول براي براندازي من وازبين بردن حکومت مني و… و گاهي او را متهم مي کرد که عقيده معتزله راپذيرفته است. وبراين اساس براي امام شرآفريني مي کرد. او را در آن سن وسال احضار مي نمود، آمد و شد او را تحت مراقبت قرار مي داد. به والي خود درمدينه دستور مي داد که کار را براو سخت بگيرد وآمد وشد او را زير نظر داشته باشد. کينه وخشم ازسرو روي منصور دررابطه باامام مي باريد ومي کوشيد ازطريق مضيقه سازي اورا در زحمت اندازد والبته مشيت الهي مانع آن مي شد که او پيش ازموقع به قتل امام اقدام نمايد وخداي امام را ازشر او حفظ مي کرد.
صدمه آفريني ها
منصوردرمواقعي ازطريق ربيع حاجب (پرده دار يا وزير دربار خود) براي امام شرآفريني مي کرد. دستور مي داد شبانه ازديوار خانه اش بالا روند وحتي درلباس خواب او را از خانه به بيرون کشند واو را به سفري دراز به نزد منصور برند وحتي اجازه ندهند او لباس خود را بپوشد ويابه اهل خانه اش وصيت کندو… دراين ميان خوش رقصي هاي ربيع حاجب هم تماشائي بود. او فردي بود دنيا دوست، طمعکار، سرگرم زندگي خوش خود وخيانت به امام. او دين خود رابراي منصور داده بود وبراي اجراي دستورش ازهيچ خيانتي به امام پرهيز نداشت. حتي نمي گذاشت که امام لباس خود را بپوشد وبه نزد منصور برود که اَلمَأمُورُ مَغذُور.
اوعامل خيانت بسيار به امام صادق(عليه السلام) بود. درعين اينکه خود را از دوستدارامام، در مواردي شيعه معرفي مي کرد. اصرارداشت دستورات خشن منصور را درباره امام صادق(عليه السلام) موبه مو اجرا کند. مثلاً منصور دستور مي داد امام را پياده به سوي دربار بياورند. حاجب خود سوار مي شد وامام را پياده به دنبال خود مي کشاند ويامنصور مي گفت اورادر هر حالي که يافت بياوريد. واو مي توانست که مثلاً اجازه دهد امام چند کلمه اي باخانواده اش حرف بزند و بعد بيايد، اما همين اجازه رانمي داد.
او خود عامل تهديد امام بود. به او مي گفت منصور مي خواهد ترابکشد، اگر وصيتي داري به من بگو. ويابه دستور منصور ازديوار خانه امام بالا ميرفت و… همه به اين خاطر که رضاي منصور را بدست آورد نه رضاي خدارا.

به نقل از کتاب احياگر تشيع
مظلوميت او
او امامي مظلوم بود. مظلومي که هم ازسوي دوستان ستم ديد وهم ازسوي دشمنان، دوستان حق او رانشناختند وبه آزارش پرداخته تاحدي که آن خويشاوند نزديک باخنجر به امام حمله کرد ویا آن ديگري ازاو روي برتافت که چرا درخدمت نهضت وقيام مسلحانه ا ش قرار نمي گيرد و…
اما دشمنان که جاي خود داشتند. پيري لاغر وضعيف رانيمه شب ، بدون لباس وعمامه باپای پياده به دنبال خود مي کشاندند. اموالش را مصادره مي کردند ،خانه اش را آتش مي زدند ، به اواهانت مي کردند…
پاره اي ازاسناد او رامظلوم تراز امام حسين (عليه السلام) سيد الشهداء معرفي مي کنند و حتي اورا سيد المظلومين مي خوانند بياد آوريم که هشام او وپدرش رابه شام احضار کرد وتاسه روز به آنها اجازه ورود نداد وبه آنها غذا نفروختند وآنها را سنگ زدند!!
دردوران امامت هم بگفته سيد بن طاووس منصور 7بار امام را احضار واو را به قتل تهديد کرد. والي مدينه همواره مزاحم او بود، جلسه درس او راتعطيل مي کردند، ملاقات بااو را ممنوع اعلام مي کردند ، شاگردان او چون مالک و ابو حنيفه راعليه او علم کردند ، درپشت سراوبدگوئي ها مي کردند و…
اوسفارش کرده بود که درمني ازاو ومظلوميت او ياد کنند.ا مام کاظم(عليه السلام) پس از وفات هرشب حجره او را روشن مي داشت تاعابران ياد وخاطره اورا زنده دارند.

به نقل از کتاب منتهی الآمان
ذکر بعضي ازستمها که ازمنصور دوانيقي به امام جعفر صادق(عليه السلام ) وارد آمده.
مؤلف گويد که ما دراين بخش به آنچه علامه مجلسي رحمةالله عليه درجلاء العيون ذکر کرده اکتفا مي کنيم. ایشان فرموده درروايات معتبر چنین آمده است که ابوالعباس سفاح که اولین خلیفه بني العباس بود، آن حضرت راازمدينه بعراق طلبيد وبعد از مشاهده معجزات بسيار وعلوم بيشمار ومکارم اخلاق وحالات گوناگون آن امام والا مقام، نتوانست اذيتي به آن جناب برساند وایشان رامرخص ساخت. آن حضرت نیزبه مدينه بازگشتند .
چون منصور دوانيقي برادر اوبخلافت رسيد واز کثرت شيعيان و پیروان آن حضرت مطلع شد بارديگر آن حضرت رابعراق طلبيد وپنج مرتبه يا بیشترتصمیم به قتل آن حضرت گرفت که هرمرتبه معجزه عظیمی مشاهده نمود وازآن تصمیم صرف نظر کرد.
چنانچه ابن بابويه وابن شهرآشوب وديگران روايت کرده اند که روزي ابوجعفر دوانيقي حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام ) راطلبيد که آن حضرت رابقتل آورد وگفت، که شمشيري حاضر کردند وزیراندازی انداختند وبه ربيع حاجب خود گفت : چون اوحاضرشد وبا اومشغول سخن شدم ودست بردست زدم اورابقتل برسانید. ربيع گفت که چون حضرت را آوردم ونظر منصور براوافتاد گفت: مرحبا ای ابوعبدالله، خوش آمدي. ما شما رابراي آن طبيديم که قرض شما را اداء کنيم وحوائج شما را برآوريم و بسيار عذر خواهي کرد وآن حضرت را روانه نمود وبه من گفت که بايد بعد از سه روز او راروانه مدينه کني .
چون ربيع بيرون آمد، بخدمت حضرت رسيد وگفت يابن رسول الله ( صلي الله عليه وآله ) آن شمشير وزیرانداز را که ديدي براي تو حاضر کرده بود، چه دعائی خواندي که ازشراو محفوظ ماندي؟ فرمود که اين دعارا خواندم ودعا را تعليم او نمود . وبروايت ديگر ربيع برگشت وبه منصور گفت: اي خليفه چه چيزی خشم عظيم ترا به خشنودي مبدل گردانيد؟ منصور گفت اي ربيع چون اوداخل خانه من شد اژدهاي عظيمي ديدم که به نزديک من آمد درحالیکه دندانهای خود را بهم می سائید وبزبان فصيح ميگفت: که اگر اندک آسيبي به امام زمان (عليه السلام ) برساني گوشتهاي ترا ازاستخوانهایت جدا مي کنم ومن از بيم آن چنين کردم .
وسيد ابن طاووس رضي الله عنه روايت کرده است :
چون منصور درسالي که بحج آمد به رَبَذه رسيد، روزي بر حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام ) خشمگین شد وبه ابراهيم بن جَبَلَه گفت: برو وجامه هاي جعفربن محمد را درگردن اوبينداز و بکِش و بنزد من بياور .
ابراهيم گفت: چون بيرون رفتم آن حضرت را درمسجد ابوذر يافتم وشرم کردم آنچه رااوگفته بود انجام دهم. به آستين او چسبيدم وگفتم بيا که خليفه ترا مي طلبد. حضرت فرمود :
اِنَّا لِلَّهِ وَاِنَّااِلَيهِ راجِعُون. بگذار تا دورکعت نماز بخوانم. پس دورکعت نماز ادا کرد وبعداز نماز دعائي خواند و بسیار گريه کرد وبعد ازآن متوجه من شده فرمود: بهر روشی که ترا امر کرده مرا ببر، گفتم بخدا سوگند که اگر کشته شوم ترا به آن طريق نخواهم برد و دست آن حضرت راگرفته وبردم ومطمئن بودم که حکم به قتل اوخواهد داد. چون نزديک پرده اتاق منصور رسيد دعاي ديگری خواند وداخل شد. چون نظر
منصور برآن حضرت افتاد شروع به تهدید کرد وگفت بخدا سوگند که ترابه قتل ميرسانم.
حضرت فرمود که دست ازمن بردار که زمان کمی با تو خواهم بود وبزودی بین ما جدائی می افتد.
منصور چون اين خبر را شنيد، آن حضرت رامرخص گردانيد وعيسي بن علي را پشت سر حضرت فرستاد وگفت: برو وازاو بپرس که جدائی من ازاو بفوت من خواهد بود يا به فوت او؟
چون ازحضرت پرسيد فرمود: که بفوت من.
اوبرگشت واین خبر را به منصور رساند، که منصور نیزاز شنیدن آن شاد شد .
ونیز سیدبن طاووس ازمحمد بن عبدالله اسکندري روايت کرده است که گفت من از جمله نديمان ابوجعفر دوانيقي ومحرم اسراراوبودم روزي بنزد اورفتم، اورا بسيار غمگین دیدم، که آه مي کشيد واندوهناک بود. گفتم اي امير، چرا در تفکر واندوه بسر می بری؟
گفت صد نفر ازفرزندان فاطمه را هلاک کردم ولی سيد وبزرگ ايشان باقی مانده است که درباره اوچاره ای نمي توانم بکنم.
گفتم کيست؟ گفت جعفر بن محمد صادق(عليه السلام ).
گفتم اي امير اومردي است که عبادت بسيار او را ضعیف کرده ونزدیکی ومحبت به خدا اورا مشغول گردانیده واورا ازفکر تصاحب حکومت وخلافت هم بازداشته.
گفت مي دانم که تو به امامت او اعتقاد داري و اورا به بزرگي مي شناسی ولي حکومت وقدرت عقيم است(پدرو پسرنمی شناسد وبه سرانجام نمی رسد) ومن سوگند ياد کرده ام که پيش ازآنکه امروز شب شود، خود را از اندوهی که بخاطر وجود اوبرمن ایجاد شده است، رها کنم.
راوي گفت: چون اين سخن راازاو شنيدم، زمين برمن تنگ شد وبسيارغمگين شدم. پس جلادي را طلبيد وگفت: چون من ابوعبدالله صادق(ع) را خواستم وبا اومشغول سخن گفتن شدم وکلاه خود را از سربرداشتم وبرزمين گذاردم،گردن اورا بزن.اين نشانه وعلامتي ميان من وتو باشد.
ودرهمان ساعت کسی را فرستاد وحضرت را طلبيد. چون حضرت داخل قصر شد، ديدم که قصر به حرکت درآمد مانند کشتي که درميان درياي موّاج مضطرب باشد وديدم که منصور ازجا برجست وباسر وپاي برهنه به استقبال آن حضرت دويد ودر حالیکه بندبند بدنش مي لرزيد ودندانهايش برهم مي خورد ورنگ رویش سرخ وزرد مي شد، آن حضرت را باعزّت واحترام بسيار آورد وبرروي تخت خودنشاند و دو زانودرخدمت او نشست مانند بنده ای که درخدمت آقاي خود بنشيند وگفت يابن رسول الله ( صلي الله عليه وآله ) برای چه دراين وقت تشريف آوردي ؟
حضرت فرمود: که براي اطاعت خدا ورسول وفرمانبرداري تو آمدم.
گفت من شمارا نطلبيدم فرستاده من اشتباه کرده است واکنون که تشريف آورده اي هر حاجت که داري بطلب .
حضرت فرمود: حاجت من آنست که مرا بي ضرورتي طلب ننمائي.
گفت چنين خواهم کرد. حضرت برخاست وبيرون آمد ومن خدا را بسيار ستایش کردم که آسيبي ازمنصوربه آن حضرت نرسيد .
بعداز آنکه آن حضرت بيرون رفت منصور لحاف طلبيد و خوابيد و تانصف شد بيدار نشد، چون بيدار شد ديد من بربالين او نشسته ام. گفت بيرون مرو تا من نمازهاي خود راقضا کنم وقصه اي براي تو نقل نمايم. چون نمازش تمام شد، گفت: چون جعفر بن محمد(عليه السلام ) را به قصد کشتن احضارنمودم واو داخل قصر من شد، ديدم که اژدهاي عظيمي پيدا شد ودهان خود را گشود وفک بالاي خود را بربالاي قصر من گذاشت وفک پايين خود را درزير قصر گذاشت و دُم خود را برروي قصر وخانه من قرار داد وبه زبان عربي فصيح به من گفت: اگر قصد واراده بدي نسبت به او داشته باشی ترا وخانه وقصرت را فرو مي برم و باين سبب عقل من پريشان شد وبدن من بلرزه آمد به حدي که دندانهاي من بر هم مي خورد.
راوي می گوید، من گفتم: اينها ازاو عجیب نيست زيرا که نزد اواسمها ودعاهائي است که اگر برشب بخواند، آنرا روز واگر بر روز بخواند آنرا شب ، واگر برموج دریاها بخواند آنها را ساکن مي گرداند .
پس ازچند روزازاو رخصت طلبيدم که به زيارت آن حضرت بروم. چون بخدمت آن حضرت رفتم ازحضرتش التماس کردم که آن دعائی را که دروقت ورود به مجلس منصور خواند، به من بیاموزد که ایشان نیز درخواست مرا پاسخ داد .

به نقل از کتاب سوگنامه آل محمد (ص)
خشونت منصور برامام صادق(عليه السلام)
روزي منصور به وزير دربارش « ربيع » گفت همين اکنون جعفربن محمد (امام صادق( عليه السلام)) رادراينجا حاضر کن .
ربيع فرمان منصور را اجرا کرد حضرت صادق( عليه السلام) را احضار نمود، منصور باکمال خشم و تندي به آنحضرت رو کرد وگفت :
« خدامرا بکشد اگر تو رانکشم آيا درمورد سلطنت من اشکال تراشي مي کني ؟»
امام : آنکس که چنين خبري به تو داده دروغگو است …
ربيع ميگويد : امام صادق( عليه السلام) راديدم هنگام ورود لبهايش حرکت مي کند، وقتي که کنارمنصور نشست، لبهايش حرکت مي کرد ولحظه به لحظه ازخشم منصور کمتر مي شد .
وقتي که امام صادق( عليه السلام) ازنزد منصور رفت، پشت سرامام رفتم وبه اوعرض کردم:
وقتي که شما وارد برمنصور شديد منصور نسبت به شما بسيار خشمگين بود ولي وقتي که نزد او آمدي ولبهاي تو حرکت کرد خشم او کم شد شما لبهايتان را به چه چيز حرکت مي دادي ؟
امام صادق( عليه السلام) فرمود : لبهايم رابه دعاي جدم امام حسين ( عليه السلام) حرکت مي دادم وآن دعا اين است :
يا عُدَّتي عِندَ شِدَّتي وَيا غَوثِي عِندَ کُربَتي اَحرِسنِي بِعَينِکَ الَّتي لا تَنامُ وَاکَنِفنِي بِِرُکنِکَ الذَّي لايُرام
« اي نيرو بخش من هنگام دشواريهايم واي پناه من هنگام اندوهم به چشمت که نخوابد مرا حفظ کن ومرا درسايه رکن استوار وخلل ناپذيرت قراربده »
آتش کشيدن خانه امام صادق( عليه السلام)
مفضّل بن عمر مي گويد : منصور دوانيقي براي فرماندار مکه ومدينه حسن بن زيد پيام داد : خانه جعفر بن محمد ( امام صادق ع) را بسوزان، اواين دستوررا اجرا کرد وخانه امام صادق( عليه السلام) را سوزانيد که آتش آن تا به راهرو خانه سرایت کرد، امام صادق ( عليه السلام) آمد ومیان آتش گام برمي داشت ومي فرمود : اَنَا بنُ اَعراقِ الثَّري اَنا بنُ اِبراهِيمَ خَليلِ اللهِ
« منم فرزند اسماعيل که فرزندانش مانند رگ وريشه دراطراف زمين پراکنده اند منم فرزند ابراهيم خليل خدا( که آتش نمرود براو سرد وسلامت شد )»

به نقل از کتاب احیاگر تشیع
برنامه قتل امام صادق (عليه السلام)
سرانجام منصور نتوانست پيشرفت امام را ببيند و عظمت او را تحمل نمايد. طرح قتل او را از طريق مسموم کردن تهيه نمود.
اين نکته راناگفته نگذاريم که بني عباس درس مسموم کردن امامان رااز پيشوايان راستين خود، يعني بني اميه آموختند. معاويه بارها گفته بود خداوند ازعسل لشکرياني دارد و.. که غرض عسل مسموم بود که به خورد دشمنان خود ميداد.
منصور توسط والي خود درمدينه امام را با انگور زهرآلود به شهادت رساند وبعد حيله گرانه به گريه وزاري وعزاداري او پرداخت. اينکه درامر شهادت امام، منصور دست داشته جاي شکي براي ما نيست، زيرا که خود بارها گفته بود که او چون استخواني درگلويم گير کرده است.
شايد منصور جداً وقلباً دوست نداشت امام رابکشد ولي چه مي توان کرد که مقام است وسلطنت، پست است وموقعيت. مگر هرکسي ميتواند ازآن بگذرد؟ امرشهادت او را توسط منصور، برخي چون ابوزهره انکار کرد ه اند، بدليل ابراز تأسف منصور ازمرگ او وهم گفته اند که اين امر خلاف تحکيم پايه هاي حکومت او بود. ديگران هم همين افکار راداشته اند ويا برخي ديگر ازآن به ترديد ياد کرده اند. ولي باتوجه به سابقه برخورد واحضار وتهديد منصور، وبا توجه به اعمال زمامداران پس از او معلوم مي شود بني عباس چون بني اميه درخط امام کشي بودند وآنها شش تن ازامامان ما را مسموم کرده اند. آري او پس از قتل امام ابراز تأسف هم کرد وآن مصلحتي بود.

پست های از این دست

0 Comments